برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 1 بهمن 1394برچسب:, | 12:23 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |
ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﯼ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﮔﻞ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﺪ
ﺩﺭ ﻣﻨﺎﯼ ﺩﻝ ﻭﻗﻮﻑ ﺍﺯ ﺣﺞ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﺪ
ﺗﺎ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﮥ ﮔﺮﮒ ﻫﻮﺍ
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﮔﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﺪ . . .
عید قربان بر شما مبارک
 
بندگی کن تا که سلطانت کنند / تن رها کن تا همه جانت کنند
خوی حیوانی سزاوار تو نیست / ترک این خو کن که انسانت کنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه / درد پیدا کن که درمانت کنند
عید قربان مبارک
 
قربان‌ شدست‌ و شادی باید به عید ای‌ جان‌
تبریک‌ بر عزیزان تبریک عید قربان‌
بر مسلمین‌ مبارک‌ این‌ روز عشق‌ و مستی
‌روز خلیل‌ والا هم‌ روز هر چه‌ خوبان‌
 
عید قربان زنده دارد یاد قربان‌گشتگان را
پاسداران و اسیران و به خون آغشتگان را
خیز و در این عیدقربان سوی قربانگاه رو کن
معنی بیت و حرم را در شهادت جست‌وجو کن
 
عید قربان که پس از وقوف در عرفات و مشعر و منا فرا مى رسد
عید رهایى از تعلقات است ، رهایى از هر آنچه غیرخدایى است
در این روز، اسماعیل وجود را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کردیم
قربانى کنیم تا سبکبال شویم . . .
 
سربلندی ابراهیم ، آرامش اسماعیل، امیدواری هاجر، عطر عرفه
و برکت عید قربان را برای شما آرزومندم

زندگیتان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه ی زمزم 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:, | 2:2 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 اس ام اس شهادت امام جواد

مظلوم تر از جواد، بغداد نداشت  / آن مظهر داد، تاب بیداد نداشت

می خواست که فریاد کند تشنه لبم  / از سوز عطش، طاقت فریاد نداشت . . .

شهادت مظلومانه امام جواد (ع) تسلیت

.

می زنم امروز در کوی توَلاّیت قدم / تا بگیری دست این افتاده را فردا جواد

در گلستان محمد، نخل سرسبز رضا  / میوه قلب علی، ریحانه زهرا جواد . . .

.

.

.

امام جواد علیه‌السلام :

تا هنگامی که سپاسگذاری بندگان ادامه دارد نعمتهای خداوند قطع نمی‌شود . . .

.

.

.

شهادت مظهر جود و سخا و علم و معرفت

امام جواد علیه السلام تسلیت و تعزیت . . .

التماس دعا

.

.

.

آنکه عمری داغ زهرا زد شرر برپیکرش / ریخت از روز ازل باران ماتم بر سرش

نخل امید رضا بود و به باغ احمدی / دست ظلمی زد شراره بر همه برگ و برش . . .

.

.

.

در میان حجره یا رب کیست غوغا میکند  / شکوه زیر لب ز بی رحمی دنیا میکند

همسرش از فرط شادی و شعف کف میزند  / زین عمل خود را به عالم خوار و رسوا میکند

.

.

.

دانه های بی تقصیر انگور

از مسیر انگشتها تا کامت ، هزار بار زنده شدند و مردند

درحالی‌که شیطان در گرد دختر مأمون پرسه میزد . . .

.

.

.

گشته عالم، غرق ماتم

در عزای جواد الائمه

کرده زهرا ناله برپا

در عزای جواد الائمه

شد ز بیداد، شهر بغداد

کربلای جواد الائمه

.

.

.

گشته عالم غرق ماتم در عزاى جوادالائمه

کرده زهرا ناله بر پا از براى جوادالائمه

یوسف زهرا به سن نوجوانى گشته مسموم

مى‏ دهد جان در میان حجره ‏ى در بسته مظلوم . . .

.

.

.

ابن الرضا به حجره غریبانه جان سپرد

او شمع جمع بود و چو پروانه جان سپرد

مسموم شد ز زهر جگر سوز اُمّ فضل

از روی شوق در ره جانانه جان سپرد . . .

.

.

.

خورشید سپهر عدل و داد است جواد

سر لوحه دفتر رشاد است جواد

در جود و سخا کسی به پایش نرسد

چون مظهر جود حق جواد است، جواد

.

.

.

سلام ما به رخ انور امام جواد

درود ما، به تن اطهر امام جواد

غریب بود و غریبانه جان سپرد و نبود

کسى به وادى غم، یاور امام جواد

.

 

برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 29 شهريور 1394برچسب:, | 21:54 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 سلام 

ببخشید چند وقت نتونستم فعال باشم و مطالب مذهبی بزارم.

اگه میشه یه سری به مجموعه دوم منتظران ظهور بزنین.ممنونم.

مجموعه دوم منتظران ظهور : Chatre-ehsas.loxblog.com

دخترای محجبه روزتون مبااااااااااااااااااااارک

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 31 مرداد 1394برچسب:, | 20:14 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

روزتون مباااااااارک دخترای با حجاب


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 31 مرداد 1394برچسب:, | 19:48 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:, | 17:46 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 11 ارديبهشت 1394برچسب:, | 22:34 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

روز پدر پیشاپیش مبارک

 

اي تکيه گاه محکم من، اي پدر جان ، اي ابر بارنده ي مهر و لطف و احسان
اي نام زيبايت هميشه اعتبارم، خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم . . .

پدرم روزت مبارک

 

 

پیام تبریک روز پدر

 

تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی
و... بسیار سخت است ... پدرم روزت مبارک . . .

 

 

پیام تبریک روز پدر


پدر عزیزم
از تو آموختم چگونه سبکبال زندگی کنم تا هجرتم نیز سبکبال باشد
این بالهای پرواز قناعت و امید و عشق را تو به من بخشیدی

روز پدر مبارک

 

پیام تبریک روز پدر


آفتاب مهربانی ،سایه ی تو بر سر من ،ای که در پای تو پیچید ،ساقه ی نیلوفر من. پدرم تو آفتاب زندگی ام هستی . آفتابی که امید وارم هیچگاه غروب نکند.

روز پدر مبارک

 

 


پیام تبریک روز پدر

 

سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود پدرم ؛

 

 

پیام تبریک روز پدر

 

اگر بدانی
چه کسی،کشتی زندگی را
از میان موج های سهمگین روزگار
به ساحل آرام رویاهایت
رسانده است؟
“پدرت” را می پرستی . . .
روز پدر مبارک 

 

پیام تبریک روز پدر

 

به یمن لطف تو بختم بلند خواهد شد
سرم به خاک رهت ارجمند خواهد شد
لبی که زمزمه درد می کند شب و روز
به یمن روی تو پر نوشخند خواهد شد
پدرم روزت مبارک

 

پیام تبریک روز پدر

 

چون سایه ی رب بر سر ما سایه پدر بود
برسایه ی رب در صحف همسایه پدر بود
ایزد چو بفرمود که او رب صغیر است
در دفتر عشق آیه و سرمایه پدر بود
پدرم روزت مبارک
 

  


پیام تبریک روز پدر

 

پدر ای وجودم از تو / قدرت و توان گرفته
ای که از دم نفسهات / هستی من جان گرفته
روز پدر مبارک

 




برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 11 ارديبهشت 1394برچسب:, | 10:26 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

اگر ذره ای به پرستش اعتقاد داشتم
به جز تو هیچ کس را نمیپرستیدم
تو خلق میکنی، پرورش میدهی و همیشه نگران مخلوقت هستی
بی شک
تو زیباترین
خدای جهانی
♥ روز مادر مبارک ♥
.
.
نمیتوانم کلامی در مورد اش بنویسم و عاجزم
فقد از خداوند میخواهم که
خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟
برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم
.
.
مرد آمد و دردی به دل عالم شد
از روز ازل قسمت زنها غم شد
در دفتر خاطرات حوا خواندم
جانم به لب رسید تا آدم شد
پیشاپیش روز زن را به همه زجرکشان عالم هستی که جان و روح خود را برای تعلیم موجودات ناشناخته ای به نام مرد نثار میکنند تبریک میگویم.
.
.
وقتی به کارایی که مامانم برام انجام داده
فکر میکنم
واقعا تنم میلرزه،
هیچکی اندازه مامانا عاشق نیست …
به سلامتی همه مامانا ♥
.
.
ازش پرسیدم چند سالته مادر؟
خندیدو گفت: آخراشه دیگه
سلامتی همه مادرهای دنیا…
.
.
هر سال ١ روزش روز مادر بود برام، با شاخه گلی که بهت هدیه میدادم. حالا هرشب جمعه برام روز مادره با شاخه گلی بر سر مزارت.
الو بهشت؟
با طبقه بالا کار دارم،
مامان از دنیا تماس میگیرم، روزت مبارک
.
.

قلب او بسیارظریف و شکننده است
مادر
چتر حمایت او را احساس می کنی………………….زمانی که خواهر توست
گرمای محبت او را احساس می کنی……………زمانی که دوست توست
هیجان و عشق او را احساس می کنی……………زمانی که عاشق توست
پرستش وایثار او را احساس می کنی………..زمانی که مادر توست
دعای خیر او را احساس می کنی……….زمانی که مادر بزرگ توست
………وباز هنوز او استقامت دارد
قلب او بسیارظریف و شکننده است
بسیار شوخ وشیطان…..
بسیار فریبا….
بسیار بخشنده….
بسیار خوش آهنگ…
او یک زن است
او زندگی است
به او احترام بگذار و به او عشق بورز
—-روز زن مبارک——
.
.
مادر، دستی بر گهواره دارد
و دستی در دست خدا.
آن‌گاه که مادر، گهواره را
تکان می‌دهد ، عرش
خدا به لرزه درمی‌آید.
و همه‌ی فرشتگان سکوت
می‌کنند تا زیباترین سمفونیِ
هستی را بشنوند:
لالایی مادر
.
.
کودک که بودم ، وقتی‌ زمین میخوردم ،مادرم مرا می‌بوسید
تمام دردهایم از یادم میرفت
دیروز زمین خوردم
دردم نیامد
اما
به جایش تمام بوسه‌های مادرم به یادم آمد


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 11 ارديبهشت 1394برچسب:, | 10:21 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 روایت پرواز

 

خودش را به خانه فاطمه رساند. چشمانش را به چهره بانوی مهربانش دوخت. هربار که نگاهش می کرد، غم سنگینی سینه اش را می فشرد. بانو چشمانش را گشود و فرمود:

 

 

ـ اسماء! آبی بیاور تا وضو سازم.

 

 

آب که حاضر شد؛ بانو به آرامی وضو گرفت. سپس خودش را خوشبو ساخت، در حالی که جامه نوین را بر تن می کرد، فرمود:

 

 

ـ اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم، چهل درهم کافور بهشتی آورد. حضرت آن را سه قسمت کرد. یک حصّه آن را برای خودش نگهداشت و یک بخش آن را برای من و حصّه سوم را برای علی علیه السلام . آن را بیاور تا مرا با آن حنوط کنند.

 

 

بار دیگر به چهره نورانی بانویش چشم دوخت. دلش می خواست بنشیند و مدتها نگاهش کند. به فکر فرو رفت. از خودش پرسید: بانو، کافور را برای چه می خواهد؟ همچنان در اندیشه فرو رفته بود. کم کم دلش به لرزه آمد. قدمهایش سست شد. حرفهای فاطمه علیهاالسلام بوی خداحافظی داشت. بانو خبر از یک پرواز می داد. پروازی تا بی نهایت.

 

 

همه چیز را فهمیده بود، سرش را پایین انداخت. بغضش را فرو خورد. دلش نمی خواست بانوی مهربانش به ناراحتی او پی ببرد. می دانست که دل بانو، غصه های زیادی دارد؛ غصه هایی که بعد از رفتن پدر بزرگوارش در دل سوزانش جای خوش کرده بودند. خودش را به بسته کافور رساند. دستهای لرزانش را جلو برد و آن را برداشت. لحظه ای بعد خودش را به بانو رساند. فاطمه علیهاالسلام با دیدن بسته کافور به سخن آمد:

 

 

ـ آن را نزدیک سرم بگذار.

 

 

بسته کافور را بالای سر زهرا علیهاالسلام گذاشت. پرده ای از اشک، جلوی چشمانش را گرفته بود. بانویش را می دید که پاهایش را به سمت قبله نهاده، خوابیده است. و در حالی که جامه اش را بر رویش می کشید، فرمود:

 

 

ـ ای اسماء! ساعتی صبر کن، آنگاه مرا صدا کن؛ اگر جوابت را ندادم، علی علیه السلام را خبر کن، بدانکه من به پدرم ملحق شده ام.

 

 

حرفهای فاطمه علیهاالسلام که تمام شد، احساس کرد که تیری بر دلش نشست. از جایش بلند شد. نفسش بند آمده بود و داشت خفه اش می کرد. دستش را به آستانه در قلاّب کرد تا بر زمین نیفتد. سینه اش به شدّت می سوخت و او را رنج می داد. دستش را روی قلبش گذاشت، تند تند می تپید. خانه خلوت بود. صدایی نمی آمد. از دیوار فاصله گرفت. خانه به دور سرش می چرخید. دستهایش را روی سرش گذاشت. نشست؛ فضای غم آلود خانه برایش عذاب آور و دردناک بود. طاقت پرپر شدن فرشته زندگی اش را نداشت. دلش می خواست فریاد بزند؛ ولی بغضی که در گلویش ایجاد شده بود، امان نمی داد. لحظه ای سکوت کرد. صدایی نمی آمد. دستهایش را به زمین گذاشت، به زحمت بلند شد. قدمهایش می لرزید. نگاهش را به اطراف چرخاند. صدای بغض آلود و گرفته اش سکوت خانه را شکست:

 

 

ـ ای دختر مصطفی! ای دختر بهترین فرزندان آدم! ای دختر بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته است! ای دختر کسی که در شب معراج به مرتبه «قاب و قوسین او ادنی» رسیده است...!

 

 

لحظه ها به کندی می گذشت، سیلاب اشک صورتش را در برگرفته بود. رنگ چهره اش تغییر کرده بود. زانوهایش به لرزه افتاده بودند. نشست، دستهای لرزانش را به سوی جامه دراز کرد و آن را از روی بانویش کنار زد. احساس کرد که آسمان بر سرش فروریخته و زمین در زیر پایش به لرزه آمده است. فهمید که بانوی بزرگوارش او را در عالم غریبی تنها گذاشته است. سرش داغ شده بود. دستهایش را از هم گشود. دردمندانه بانویش را در بغل گرفت. لبهایش را به چهره ارغوانی و کبود شده بانویش نزدیک کرد و بوسه باران نمود.

 

 

هنوز فاطمه را در آغوش داشت. صدای درِ خانه توجه اش را جلب کرد. بی اختیار چشمانش را بست. لحظه ای به فکر فرو رفت. از خودش پرسید:

 

 

ـ اگر حسنین از مادرشان بپرسند، چه بگویم؟!

 

 

سرش را به سوی حسنین علیهماالسلام برگرداند! آنها به خانه وارد شده بودند. با دیدن بستر مادر، مضطربانه، سکوت سنگین خانه را شکستند:

 

 

ـ ای اسماء! چرا در این وقت، مادر ما به خواب رفته است؟

 

 

سرش را پایین انداخت، هنوز گلویش می سوخت. صدایش به زحمت بلند شد:

 

 

ـ مادرِ شما!....

 

 

جمله اش قطع شده، نگاه غمبارش به زمین دوخته شد. طاقت تماشای چهره های محزون میوه های دل رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم را نداشت. نه تنها با پرواز یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، آنها یتیم شده بودند که او نیز تنهای تنها شده بود.

 

منتهی الآمال، ج 1، ص 262 و 263.


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 4 فروردين 1394برچسب:, | 19:12 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


کد موزيک

!-- HTML Codes ramsarmusic.com --
کد شمارنده ی صفحه
فا تولز ، ابزار رایگان وبمسترشمارنده ی صفحه
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت