سلام دیگه وقت مدرسه ها شده و بوی خوب مهر می آید و امیدوارم همه شما دوستان محصل در درسهایتان موفق باشید لطفا شما هم برای موفقیت در درسهای من و دوستانم و برادرم دعا کنید . ممنونم


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:, | 22:59 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

خب سوال اخرمو میپرسم فقط دوست دارم که اول نظر بدین دوم هم به همه سوالا جواب بدین اوهوم؟

 

 

 

من خودم مهری هستم

 

منبع : اشک سرخ


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:, | 14:17 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

منبع : اشک سرخ


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:, | 14:11 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |


می گن یه روز ، ﺩﻭ تا ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شن ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺳﺖ . . .

تصمیم می گیرن ﮐﻪ شیعه رو ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﻨﻦ؛

ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﺮﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ؛

ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ؛اه اه اه نرفتم .

ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﺤﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ قبول نکردم ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺴﺘﻦ . . . ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻫﻢ ﭘﺮﺍﺯﺷﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ؛

ﺭﻓﯿﻘﺶ ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎ؟؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻧﺠﺎﻫﻢ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ؛ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﻣﯿﺨﻮﺭﯼ. . .

ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ؛ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﺳﻔﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺗﻨﻬﺎ جایی هست ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ نداره !!!

کپی برداری برای شیعه ها اجباری است

 

 

 

 

تعدادی از دانشمندان جمع شدند تا با تحقیق در متن قرآن ؛ خطا و اشتباهی در آن بیابند و به این ترتیب قرآن را رد کنند!!!!

 

 

لذا بسیار در متن قرآن و کلمات آن دقت کردند تا اینکه به این آیه رسیدند که در مورد داستان حضرت سلیمان است که وقتی مورچه ای
لشکر حضرت سلیمان را میبیند به سایر مورچه ها میگوید :پناه بگیرید تا لشکر سلیمان شما را خرد نکنند (لایحطمنکم)
در حالی که:
این کلمه در زبان عربی فقط در مورد خرد شدن شیشه به کار میرود اما مورچه ها آن را درباره ی خود بکار برده اند.!!!
پس این اشکالی است که میتوان به متن قرآن گرفت !!!!

بعد از آن یک دانشمند استرالیایی در تحقیقات علمی خود کشف کرد که:بیش از ۷۵ درصد از غشای خارجی بدن مورچه ها را شیشه تشکیل میدهد
و با کشف این معجزه ی قرآن بلافاصله به اسلام ایمان آورد و مسلمان شدنش را اعلام نمود.

 

منبع : اشک آبی

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:, | 22:59 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

عکس متحرک باران

 

 

 

عکس متحرک باران

 

عکس متحرک باران

 

عکس متحرک باران

 

عکس متحرک باران

 

عکس متحرک باران

 

عکس متحرک باران

 

منبع: سایت عاشقانه عشق یعنی انتظار


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:, | 10:6 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩
 
۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩
 ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩ 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

 

 

  

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

 

تصاویرشباهنگ Shabahang Pictures
۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩
تصاویرشباهنگ Shabahang Pictures

تصاویرشباهنگ Shabahang Pictures

 

منبع : باغ مخفی گل سرخ


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:, | 10:0 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

7ymg6kl 10 چیز که خداوند در مورد آن ها هرگز از تو سوال نمی کند

 

 

 

 

 

1-خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود،
بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

 

 

2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس هایی در کمد داشتی ،
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

 

3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود،
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟

 

4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می کردی،
بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

 

5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی،
بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟

 

6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود،
بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقيري را دستگيري نمودی؟

 

7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود،
بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودي وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟

 

8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می شدی،
بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟

 

9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی،
بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.

 

10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی،
بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن برای دیگران در وجدان خود احساس شرمندگی می کردی؟

منبع: www.radsms.com


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 17 شهريور 1393برچسب:, | 14:30 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

 

با پدرم جدول حل ميکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفيه...
اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , يعني ب و الف
يه دفعه پدرم گفت فهميدم عزيزم ميشه بابا
با اينکه ميدونستم بابا ميشه ولي بهش گفتم نه اشتباهه
گفت ببين اگه بنويسي بابا عموديشم در مياد ...
... ... ... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم ميدونم ميشه بابا ولي ...
اينجا نوشته چهار حرفي، ولي تو که حرف نداري ...

 

من نبودم و تو بودی ،
بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،
حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی .
...
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،
ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،
اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .
دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،
خاک پایت هستم تا هست و نیست هست .
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .

 

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر...

 

راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، برای نان همه جوانیش را داد ...

 

ســـَــر ســُـفره چیزی نبود . . .
یــخ در پــارچ
و
پدر هــر دو آب شــدند !
چــه دنــیای بی رحمــیست . . .

 

پدر مثل خودکار می مونه
شکل عوض نمی کنه
ولی یه دفعه می بینی که نمی نویسه

مادر مثل مداد می مونه
هر لحظه تراشیده شدنشو می بینی
تا اینکه تموم می شه

 

خدایـــا !!!
به بزرگیـــــت قســـم.....
توعکس های دست جمعی....
جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار.....
آمیـــــن

 

دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته

 

گفــت : با پدر يه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نميســازم ،
دنيــــــــامو مي سازم

 

پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست.. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی ... چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ "پدرت"را می پرستیدی......

 

وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري

 

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتي هرچي پدره . .

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 17 شهريور 1393برچسب:, | 11:44 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |


تو شکوفاترين بهارمنی

مهربونی من، نگارمنی

همه عالم اگرزمن بگسست

بازهم خوب من کنارمنی

مهرتو نقطه عروج من است

خوش به حالم که غمگسارمنی

خوش به حالم که با تو سرمستم

درره عشق تک سوارمنی

با تو جاني دوباره مي گيرم

تو که پايان انتظارمنی

انتظارشکست هرچه غم است

تو که هرلحظه بی قرار منی

خواندم ترانه اي زيبا برايت مادر
ميون ترانه هام نوشتم نامت را
نوشتم نامت را با بغض با گريه هاي دور
نوشتمت ،نوشتمت ترانه خوان شعر هايم
نوشتمت با كلماتم نام زيبايت را
و بر هر شاخه ي گل ياس بازمي نويسم
دوستت دارم
مادر

 

مادري دارم آرام
بي پروا از سكوت آب ها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطيف تر از انوار بهار
كلامش آفتاب ،صدايش باران
مادري دارم كه خواندن نمي دانست
ولي درس زندگي آموخت
آموخت كه چگونه گل را شاد كنم
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر كنم از گل شقايق
آموخت كه چگونه دوست بدارم زندگي را

مــــادر

مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر

در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر

ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر

مهر است سراسر وجودش تــا هـست ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر

هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید

چشمان پر از ستـاره ی مــــادر مــن در گــردش آشـنـا مرا می جـویـد

چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر

ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر

در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست

در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست
بنــــــــــــازم همت والاي مــــــــــادر
به قـــــــربان قـــــــد و بالاي مـــــادر

تن جـــــان و سر و پايم فــــــدا بـــــاد
بــــــــه راه صبر جـــــــانفرساي مادر

نمي رفتم به خــــواب راحت و خوش
نبــــــود از نغمه يي لالاي مـــــــــادر

فــروغش روشنايي بخش جانهــــاست
رخ همر جهـــــــــان آراي مــــــــادر

ادا نتوان كنـــــم حقش ,اگــــــــــر سر
بريزم همچــــــو زر در پـــــــاي مادر

به كودك , بـــــوي مادر مـي دهد جان
نگيرد دايه هـــــرگز, جاي مـــــــــادر

همه شب دـــــيده گان من , بــــــود باز
كه باشد انـــــدر آن , مـــــاواي مـــادر

لبم را بوسه ها مــــــــــــي زد شبانگاه
لب شيــــرين شكـــــــــر زاي مـــــادر

مي عشق و وفـــــا, دركــام من ريخت
بـــــود اين مستي از صهباي مـــــــادر

مــــــرا با شيره ي جان , پرورش داد
دل پر مهــــــــــــر و پرغــوغاي مادر

نخستين حـــــــرف را , او يـاد من داد
منم يك قطر ه از در پــــاي مـــــــــادر

گلـم با آب مهر ش , چـون عجين گشت
بـــــــه سر باشد مرا , سوداي مـــــادر

نبي فـــــــــرموده انــــــدر شــــان مادر
كــــــه جنت هست , زيـــــــر پاي مادركدام واژه می تواند مرا به وصف تو برساند . كدام جمله توان از تو گفتن را در خود می بیند.برای از تو گفتن شاید سكوت بهترین گفتار باشد.
تو را از آن روز كه بند بند وجودم به هستی تو بند بود ، از ان روزی كه طپش قلبت تنها صدای آرام بخش دوران تنهایی من بود. از‌آن هنگام كه كار هر صبح و شام من شمردن نفس های پر مهرت بود ، می شناسم.
مادري دارم آرام
بي پروا از سكوت آب ها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطيف تر از انوار بهار
كلامش آفتاب ،صدايش باران
مادري دارم كه خواندن نمي دانست
ولي درس زندگي آموخت
آموخت كه چگونه گل را شاد كنم
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر كنم از گل شقايق
آموخت كه چگونه دوست بدارم زندگي را

برای تو می نویسم ....

برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تویی كه احساسم از آن وجود نازنین توست...

برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

آنـــــــــا

بــــری من سنه کـــو نلو مو وئـــــر ندن

اوره گـــــیم ائســــــه میراوزگـــه دلبــری

دو ره می آلیــــــادا میـــن گوزه ل پـــری

سـنی هـــیچ گــوزه له ســاتمارام آنــا

سنی سیز یاشاسامدابیر گون دونیادا

شیرین ســــوزوم دونر آجی فـــــریادا

داغ دوشـــون یاراراق دوننم فـــــرهادا

آنــا تــــــــئشـه می الیمدن آتمارام

عطرینی آپارســــــا یئللر هایـانــا

قبله می دوندورم ایــللر اویــــانـــــا

جار ووررام یوخودان ائللر اوایـــانـــا

گلمه سون یوردوما یاتمارام آنـــــا

گوزومــــــو تیکرم ســــــن گلن یولا

آرزیمین چیــــچگین قویمارام سولا

قولا .عاصم. ام سنیلن وئرسم قول

سندن ایشیق آلیب باتمارام آنــــا

سن سیزمنیم اولار گوندزوم گئجه

قلبیـــمده یئرین وار گولوم اولو نجه

من سنی سوئره م سن منی نئجه

سن سیز هیچ آرزیما چاتمارام آ نــــا


كسی كه ناز مرا میكشید مادر بود كسی كه شیره جان میمكید من بودم

كسی كه امید زندگی به پایم ریخت مادر بود كسی كه خواب را در رویا میدید مادر بود

كسی كه برایم لالائی میخوند مادر بود كسی كه دعایش بدرقه زندگی ام بود مادر بود

كسی كه بهشت زیر پایش رفت مادر بود

ای وای مادرم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم

هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش می پزد

او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.

پس این که بود؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من زد کنار،
در نصفه های شب.
یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
نزدیکهای صبح
او باز زیر پای من نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.

او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.

در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.


این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.

آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید


دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.
((


می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
((((
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود

ای وای مادرم

(((

(:((

:((


Everything Mom

How did you find the energy, Mom
To do all the things you did,
To be teacher, nurse and counselor
To me, when I was a kid.

How did you do it all, Mom,
Be a chauffeur, cook and friend,
Yet find time to be a playmate,
I just can’t comprehend.

I see now it was love, Mom
That made you come whenever I'd call,
Your inexhaustible love, Mom
And I thank you for it all.
By Joanna Fuchs

 

 

 

مادر! مرا ببخش .

فرزند خشمگین و خطا كار خویش را

مادر! حلال كن كه سرا پا نامت است

با چشم اشكبار، ز پیشم چو میروی

سر تا بپای من

غرق ملامت است.

***

هر لحظه در برابر من اشك ریختی

از چشم پر ملال تو خواندم شكایتی

بیچاره من، كه به همه ی اشكهای تو

هرگز نداشت راه گناهم نهایتی

***

تو گوهری كه در كف طفلی فتاده ای

من، ساده لوح كودك گوهر ندیده ام

گاهی بسنگ جهل، گهر را شكسته ام

گاهی بدست خشم بخاكش كشیده ام

***

مادر! مرا ببخش.

صد بار از خطای پسر اشك ریختی

اما لبت به شكوه ی من آشنا نبود

بودم در این هراس كه نفرین كنی ولی ــ

كار تو از برای پسر جز دعا نبود.

***

بعد از خدا ، خدای دل و جان من توئی

من،بنده ای كه بار گنه می كشم به دوش

تو، آن فرشته ای كه زمهرت سرشته اند

چشم از گناهكاری فرزند خود بپوش.

***

ای بس شبان تیره كه در انتظار من ـــ

فانوس چشم خویش ــ به ره ، بر فروختی

بس شامهای تلخ كه من سوختم زه تب ـــ
تو در كنار بستر من دست بر دعا ـــ

بر دیدگان مات پسر دیده دوختی

تا كاروان رنج مرا همرهی كنی ـــ

با چشم خواب سوز ـــ

چون شمع دیر پای ـــ

هر شب، گریستیئ ـــ

تا صبح ، سو ختی.

***

شبهای بس دراز نخفتی كه با پسر ـــ

خوابد به ناز بر اثر لای لای تو.

رفتی به آستانه مرگ از برای من

ای تن به مرگ داده، بمیرم برای تو.

***

این قامت خمیده ی در هم شكسته ات ـــ

گویای داستان ملال گذشته هاست

رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات ـــ

ویرانه ای ز كاخ جمال گذشته هاست.

***

در چهره تو مهرو صفا موج می زند

ای شهره در وفا و صفا! می پرستمت

در هم شكسته چهره تو، معبد خداست

ای بارگاه قدس خدا! می پرستمت.

***

مادر!من از كشاكش این عمر رنج زای ـــ

بیمار خسته جان به پناه تو آمده ام

دور از تو هر چه هست، سیاهیست ، نور نیست

من در پناه روی چو ماه تو آمده ام

مادر ! مرا ببخش

فرزند خشمگین و خطا كار خویش را

مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است

با چشم اشكبار ز پیشم چو می روی ـــ

سر تا به پای من ـــ

غرق ملامت است.

learned about love from you,
Watching your caring ways.
I learned about joy from you
In fun-filled yesterdays.

From you I learned forgiving
Of faults both big and small.
I learned what I know about living
From you, as you gave life your all.

The example you set is still with me
I'd never want any other.
I'm thankful for all that you taught me,
And I'm blessed to call you "Mother

--------------------------------------------------------------------------------

روياهای مادران کوچه

از سمت طلا طلوع می کند

روياهای مادرم اما

در آينه پنهان است.

انگشترش سکوت

گوشوارش طعنه

و دستبندش هاله رنج.

با اين همه

بی هيچ قيمتی

نام مادرم طلاست.

صدای تو صدای مهربان است
نگاه گرم تو آرام جان است
دلت آبی به رنگ پاک دریاست
نشستن در کنارت مثل رویاست
شریکی تو همیشه در غم من
تو معنای شگفتی ، مادر من
مرا از شیره جانت خوراندی
مرا با مهر و عشقت پروراندی
گذشت و طی شد عمر تو به پایم
کسی را جز تو ، ای مادر ، ندارم

مادر! مرا ببخش

--------------------------------------------------------------------------------

مادر! مرا ببخش
فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
مادر! حلال كن كه سرا پا نامت است
با چشم اشكبار، ز پيشم چو ميروی
سر تا بپای من غرق ملامت است

هر لحظه در برابر من اشك ريختی
از چشم پر ملال تو خواندم شكايتی
بيچاره من، كه به همه ی اشكهای تو
هرگز نداشت راه گناهم نهايتی

تو گوهری كه در كف طفلی فتاده ای
من، ساده لوح كودك گوهر نديده ام
گاهی بسنگ جهل، گهر را شكسته ام
گاهی بدست خشم بخاكش كشيده ام

مادر! مرا ببخش.
صد بار از خطای پسر اشك ريختي
اما لبت به شكوه ی من آشنا نبود
بودم در اين هراس كه نفرين كني ولی
كار تو از براي پسر جز دعا نبود.

بعد از خدا ، خدای دل و جان من توئی
من،بنده ای كه بار گنه می كشم به دوش
تو، آن فرشته ای كه زمهرت سرشته اند
چشم از گناهكاری فرزند خود بپوش.

اي بس شبان تيره كه در انتظار من
فانوس چشم خويش به ره ، بر فروختي
بس شامهای تلخ كه من سوختم زه تب
تو در كنار بستر من دست بر دعا
بر ديدگان مات پسر ديده دوختی
تا كاروان رنج مرا همرهي كنی
با چشم خواب سوز چون شمع دير پای
هر شب، گريستيئ تا صبح ، سوختی.

شبهاي بس دراز نخفتي كه با پسر
خوابد به ناز بر اثر لای لای تو.
رفتی به آستانه مرگ از برای من
اي تن به مرگ داده، بميرم برای تو.

اين قامت خميده ی در هم شكسته ات
گويای داستان ملال گذشته هاست
رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات
ويرانه ای ز كاخ جمال گذشته هاست.

در چهره تو مهرو صفا موج مي زند
اي شهره در وفا و صفا! مي پرستمت
در هم شكسته چهره تو، معبد خداست
اي بارگاه قدس خدا! می پرستمت.

مادر!من از كشاكش اين عمر رنج زای
بيمار خسته جان به پناه تو آمده ام
دور از تو هر چه هست، سياهيست ، نور نيست
من در پناه روی چو ماه تو آمده ام

مادر ! مرا ببخش
فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است
با چشم اشكبار ز پيشم چو می روی
سر تا به پای من غرق ملامت است.


((یاد مادر))

هفت سالی گر گذشت
از رفتنت در کوی عشق
هرگز از ذهنم نگردیدی جدا
گرچه درچشمم
هزاران بار جایت شد تهی
لیک در خاطر همیشه
یاد مهرت با من است
یاری و هم خانه ای
کو نام مادر کرده اند
ای عزیز رفته سوی سایه ها
غرقه در اعجاز سبز آیه ها
عاشقانه زندگی کردی
وزان بهتر به آن سو پرزدی
یاد پرواز بلندت تا ابد در خاطر است
خاطرات عمر بگذشته
همیشه حاضر است

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی،

ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم

باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند.

گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.

گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد

و درمانم می کند. گاهِ اندرزم،

حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد.

گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر

و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.

گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد.

مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس

مـــــادر ، ای مظهر ایثار و از خود گذشتگی ...
سلام ای مظهر ايثار واز خود گذشتگی؛وای کانون مهر و محبت وای آنکه خداوند بهشت را به زيرپايت نهاده؛سلام برتو باد...
زبانم عاجز ودستم ناتوان از اين است که چگونه بتوانم حق تو را نسبت به مهر ومحبتی که به من و پدر و خواهر و برادرم می نمايی ادا کنم.
کلمات نيز کوچکتر و حقير تر از آنند که بتوانند به بيان علاقه ومحبت مادر به فرزند بپردازند.
مگر نه اين است که من پارهای از تنت هستم؛نه ماه از شيره جانت تغذيه کردم و در طی اين ايام انواع سختيها را بر خود هموار ساخته ای که من صحيح وسالم پا به عرصه ی هستی نهم . چه شبها ی دراز را تا سحر ببالينم نشسته و نگران حالم بوده ای وبا اندک ناراحتی و گريه ام ؛قلبت افسرده شده واشک از ديده جاری ساخته ای.
همه ی اين ها را که يک هزارم آن را در اينجا بيان نکرده ام مثل آينه وروز درجلو ديدگانم مجسم است.
کاش می توانستم قلبم را از سينه بيرون آورده در پيش پايت بيفکنم تا ببينی چقدر دوستت دارم.
عشق به مادر حديث ديگری است و هيچ پديده ای در جهان نميتواند با مهر مادر برابری کند...
کدامين قلبی ست که لبريز از مهر مادر نباشد؟

مادر به خا ک پای تو سوگند در جهان
پاکــيزه تر زمهر تو در سيـنه ای نبود
آلوده بود جز دل تو هر دلی که بـــود
مهری نبـود کز پی آن کينه ای نــبود

پاسی ز شب گذشته وخوابم نميبـرد
ای جان فدای ديده ی شب زنده دارتو
چون کودکان خسته سرا پا بــهانه ام
بازا کـــــه باز مانـــــده دلم بی قرار تو

--------------------------------------------------------------------------------

مادرم آغوش خود را باز کن

نوگلت ء طفلت ء جوانت ناز کن

این منم مادر که تالان آمدم

ناتوان از جور رندان آمدم

دیدی آخر مهربانی حاصلش جز غم نبود ؟!

شمع بودن ء سوختن ء راهش نبود؟!

مادرم دیدی که مردی نیست در میدان رزم !

روبهانند این ستمکاران بزم!

شوق پرواز و پریدن خواب بود

در قفس ماندن تکیدن باب بود

نوگلانت را در آغوشت بگیر

گرچه گردون کرده آنها را اسیر!

زندگی رنگش دگر یکرنگ نیست

با نبود مهربانی و صداقت آدمی دلتنگ نیست

آخر اندوه کدام از ماست در پیشانی ات

یا ستمهای چه زهاکیست در بی تابی ات؟

مادرم آغوش گرمت را به رویم باز کن

هرچه غم در سینه ات داری برایم ساز کن

این من و این قلب رنجور از ستم

می کنم تقدیم تو جانم که ارزانیست کم!

--------------------------------------------------------------------------------

باتو پر آوازه شدم ، ای مونس دنیایم

با توبه اوج می رسم ،ای توگل خوش بویم

گر چه هجرت کرده امشب کمی بیمارم

چون به اندیشه ات می رسم ، چون گلی شادانم

در بهار عشق تو ، بهرت غزل می خوانم

چون تمام شعر من تقدیم تو باد ، مادرم

ن تمام خواهشم ، در زندگی فقط تویی

تو تمام هستی ام ، آرزویم ، رویایم

تو فرشته خدایی ، که برای من طلوعی

چو به وقت ناامیدی ، مرهمی به روی دردم

مریم پاک و مقدس ، مادر خوب وعزیزم

همیشه جلوه وجودت ، هست تسلای وجودم

شعر عشق جاودانی مادر است
کیمیای زندگانی مادر است


آفتاب آسا زنور خویشتن
آنکه افروزد جهانی مادر است


آنکه اندرگل رود تا ریشه وار
پرورد چون گل جوانی مادر است


آنکه هستی تمام مردمان
بی وجودش هست فانی مادر است

تو مرا زادي و با مهرت حياتم دادي!
مادر كهن روز من!
فراموش نمي كنم كه
در گهواره ي دستان خسته ي تو پرورش يافتم
و هر روز در تو و با تو زيستم و باليدم.

اما امروز از تو دورم در دياري غريب
با مردماني ناآشنا
و آييني ناخواستني...

مادر جان
لحظه ي جدايي،
ديرينگي پيمانمان را از ياد بردم،
از اين عهد شكني
تا پايان عمر خود را ملامت مي كنم...

من باز خواهم گشت
با سينه اي كه هنوز
مهر تو را فرياد مي كند
با هر تپش ...
و با چشماني كه
باراني بودند در دوري تو...

من باز خواهم گشت
و در روز وصال دوباره
تا ابد با هر قدم كه بر مي دارم،
بوسه اي بر مي گيرم از خاك پاكت
كه گلگونه ي خون پاكان آراسته اش...

--------------------------------------------------------------------------------

آه مادر ها
.
دعا میکنم که شما بدانید چرا هر روز الماسها می درخشند
چرا خورشید می درخشد ؟
نور صبحگاهی می تابد؟
و چرا رزها معطرند؟
چگونه شادمانی جرات خود نمایی می کند؟
آه مادر ها
ما همه شما را عاشقانه دوست داریم
برای هر کلمه ای دعا می کنم تا آنها را بشنوی

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.


بهار زندگی

مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.


احسان به پدر و مادر

یکی از وظایف مهم دینی و اخلاقی ما، احسان به پدر و مادر است. در قرآن کریم، چندین بار احسان به آنان، توصیه شده است. علامه طباطبایی رحمه الله در این باره نگاشته اند: «انیکی به پدر ومادر، پس از یکتاپرستی از واجب ترین واجبات است؛ همان گونه که آزردن پدر و مادر پس از شرک، از بزرگ ترین گناهان است». و در جای دیگری آورده اند: «در چند جای قرآن کریم، خداوند متعال، احسان به والدین را در کنار توحید و نفی شرک آورده است و پس از فرمان به توحید یا نهی از شرک، به احسان نسبت به پدر و مادر فرمان داده است». تأکید قرآن کریم بر احسان به پدر و مادر نشان از عظمت والای مقام آنان، در فرهنگ اسلامی دارد.


بزرگ ترین واجب

در قران کریم و روایات اسلامی، درباره نیکی کردن به پدر و مادر سفارش بسیار شده است. قرآن در وصف حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: «اونسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود، و متکبر و عصیان گر نبود». و از زبان حضرت عیسی علیه السلام حکایت می کند: «مرا نسبت به مادرم نیکوکار گردانید و جبار و شقی قرار نداد». از این دو آیه برمی آید که هرکس به پدر و مادرش نیکی نکند، سرکش و بدبخت است. امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز می فرمایند: «نیکی کردن به پدر و مادر، بزرگ ترین واجب است».


زیباترین ستاره سپاس
مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی، اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش. مادرم، در گرامی داشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم. روزت مبارک باد.


بوسیدن پدر و مادر
بوسه، پیام محبت است؛ شعر ناسروده عشق است؛ تبلور بالاترین تکریم است؛ جلوه عملی عاطفه هاست. پدر و مادر بی شمارترین بوسه های محبت آمیز را از کودکی نثارمان کردند. اکنون که نهال وجود ما از آن محبت ها به پا ایستاده است و درخت زندگی آنان رو به فرسودگی نهاده، باید بهترین محبت ها و بی شائبه ترین عواطف را نثارشان کنیم. بوسیدن ابزار این مهر ورزیدن است. امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: بوسیدن پدر و مادر عبادت است.


نگاه محبت آمیز
«نگاه» مقوله شگفتی است. هر نگاه پیامی دارد از این رو در فرهنگ اسلامی برخی از نگاه ها معصیت است و برخی عبادت. در روایت آمده است: «نگاه مهرآمیز فرزند به پدر و مادر، عبادت است». پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نیز فرمودند: «درهای آسمان در چهار هنگام به رحمت گشوده می شود: هنگامی که باران می بارد، آن گاه که فرزند به چهره مادر و پدر می نگرد، وقتی که در کعبه باز می شود و آن زمان که ازدواجی شکل می گیرد».


چلچراغ محبت
مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادر، روزت مبارک باد.


مادر، کانون عشق
مادر، کانون عاطفه و مهر است و ظرفیت و شکیب کمتری برای تحمل ناگواری ها دارد، لطافت طبعش و ضعف طبیعی او از یک سو، و ناتوانی های فرساینده ای که از به دنیا آوردن فرزند و دیگر رنج ها در او پدید آمده است از سوی دیگر، او را به شدت ناتوان می کند. بی شک او شایسته تکریم، نوازش، عطوفت و خدمت است.


غزل لطیف روزگار
ای مادر عزیز، تو بهترین گل واژه هستی، هستی؛ تو غزل لطیف روزگاری؛ تو دیوان محبت هایی؛ تو سرود جویباری؛ تو اقیانوس عشقی؛ تو دفتر رنج های نامکتوبی. اکنون که من از تو هستی یافته ام جانم فدایت باد!


خدمات جبران ناپذیر مادر
مردی به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفت: «مادرم، سخت پیر شده است و اکنون نزد من زندگی می کند. او را بر دوش می گیرم و جابه جا می کنم. خود به او غذا می خورانم و شست و شویش می دهم. با این حال، از روی شرم، چهره ام را از او برمی گردانم تا بدین گونه او را تعظیم کرده باشم. آیا تلافی خدمات او را کرده ام؟» فرمودند: «نه». در ادامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با برشمردن مشکلات و رنج های که مادر در دوران بارداری و طفولیّت فرزند خود تحمل می کند علّت این حکم را مورد اشاره قرار می دهند.


عطر همه گل ه
یاس ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تو از همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم.


سرو سایه گستر زندگی
مادر، تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر سپیده و مهر می کاری. تو چون آسمان زلالی و چون باران بخشنده. مادر قامت تو قیامت عشق است. ای سرافرازترین سر و سایه گستر زندگی ام. در وصف تو، کلمات عقیمند و واژگان محدود. ای خوب ترین، ای رئوف ترین سرچشمه مهربانی ها، ای ساکن کوی مهتاب، ای آب و آیینه و آفتاب، نام بلندت جاودان و کتاب وجودت به شیرازه امن و امان خداوندی استوار و تلاش بی شائبه ات در بارگاه الهی پذیرفته باد.

شگرفی عشق

همه می شناسیمش؛ همو که با شکوه مهرش عشق را معنایی دیگر می بخشد و قلبش وسعت بی انتهای صبر و مهربانی است و شانه های پرصلابتش مأمن مهر و صفا، و چشم های پرفروغش سرچشمه احساس و گذشت است. مادر، مهر کیشی است که با شمع وجودش به محفلمان روشنی می بخشد و با گلخند محبت اش رنگ غم را از چهره مان می زداید و تبسمی از شادمانی بر دل هایمان می نشاند و با دستان پر سخاوتش، چتری سایه گستر ساخته است تا هیچ سختی را حس نکنیم. او به را ستی تندیس همه خوبی هاست.


نیکی به پدر و مادر پس از مرگ
پدر و مادر ما، پس از مرگ، بی نواتر و نیازمندتر از همیشه اند. دستشان کوتاه گشته و فرصت عمل برای آنان تمام شده است و چشم به راه احسان ما هستند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سرور نیکوکاران، در روز قیامت، مردی است که پس از مرگِ پدر و مادرش به آنان، نیکی کرده باشد».
مردی درباره نیکی کردن به پدر و مادر، پس از مرگ، از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم سؤال کرد. حضرت این وظایف را معین کردند: ۱٫ نماز خواندن برای آنان؛ ۲٫ آمرزش خواستن برای آنان؛ ۳٫ وفا کردن به پیمان هایشان؛ ۴٫ بزرگداشت دوستان آنان.


بر مزار تو
مادر، می خواهم با اشک هایم، گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه، و روز مادر، بر مزارت گذارم. مادر، در این روز، آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش. هنوز باور ندارم که تو رفته ای. هنوز دست احساس تو را حس می کنم. تو زنده ای!


زیارت قبور پدر و مادر
یکی از سنت های اسلامی، زیارت قبر پدر و مادر است. عمل به این سنت، هم پیوند با پدر و مادر را پس از مرگ نگاه می دارد و هم یکی از شیوه های احسان و نیکی کردن به پدر و مادر است؛ به ویژه اگر زائر قبور، برای آنان از خداوند، درخواست آمرزش کند و به قرائت قرآن پردازد.


عاشقانه ترین غزل
مادر، تو کتاب نامکتوب مرارت هایی، تو دیوان محبت هایی، تو ناب ترین واژه شعر خلوصی؛ تو بلندترین داستانِ حماسیِ ایثاری. ای قصیده بلند عشق؛ ای عاشقانه ترین غزل؛ ای مثنوی رنج ها؛ تو بیت الغزل از خودگذشتگی هستی؛ تو قافیه احساس قلب منی؛ تو منظومه بلند فضیلت هایی تو بهترین بیت رباعی محبتی.
مادر، شعر وجود تو را، واژه واژه می نوشم و رعناترین غزال غزل هایم را به سویت روانه می کنم. دو بیتی های احساسم را همراه با شادمانه ترین ترانه فصل های زندگی ام، نثار دل بهاری ات می کنم. ای بهترین شعر زندگی، روزت مبارک باد.


حکایت
وقتی به جهل جوانی بانک بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که دُرْشتی می کنی؟

چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خُردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی درین روز بر من جفا که تو شیر مردی و من پیر زن


زلال هرچه عشق

مادر! تو پروانه دشت ایثاری؛ شمع فروزان محفل مایی؛ تو عطر خوش بوی همه گل هایی. در ژرفای دیدگانت، رودی از محبت موج می زند و دستان مهربانت سهمی از سخاوت آفتاب دارد. تو چون دریا بی دریغ، پایان نداری. تو زمزمه هرچه محبتی؛ عطر هرچه رازی؛ زلال هر چه عشقی؛ تو بلور شفاف خلوصی؛ وسعت بی کران مهربانی و صبری.
من لطافت نسیم، سیپدی سپیده، نستوهی کوه و صداقت آیینه را در تو می نگرم. مادر، گلبرگ ها بر دستانت بوسه می زنند؛ دریاها به تو غبطه می خورند؛ بادها نام تو را تا عرش خدا می برند؛ و ملکوتیان بر تو درود می فرستند. خدا بهشتش را به زیر پای تو می بخشد. تو به راستی شکوه مندترین واژه شگرف آفرینشی.


مادر در نگاه دیگران

فساد مادر، با فساد نسل برابر است.

(ساموئل اسمایلز، نویسنده اسکاتلندی)

.

.

.

مادر با یک دست گهواره، و با دستی دیگر جهان را تکان می دهد.

(ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسوی)

.

.

.

کودک، مادرش را از لبخندش می شناسد.

(ورژیل، شاعر رومی)

.

.

.

اگر فرزند، مار هم باشد، باز مادر او را به سینه اش می چسباند.

(عربی)

.

.

.

خدا می خواست همه جا جلوه کند، مادر را آفرید.

(عربی)

.

.

.

مهربانی پدر از قله فراتر است، مهربانی مادر از اقیانوس عمیق تر است.

(ژاپنی)

.

.

.

وقتی بچه زمین می خورد، مادر گریه می کند؛ وقتی مادر زمین می خورد، بچه می خندد!

(افریقایی)

.

.

.

شعر زیبای محبت مادر

بی محبت مادر/ یک قنات بی آبم

مثل راه بی مقصد / مثل عکس بی قابم

بی محبت مادر / از شکوفه ها دورم

یک کبوتر بی بال / یک چراغ بی نورم

بی محبتِ مادر / چون لبان بی لبخند

ساکتم و غمگینم / مثل بلبلی در بند

بی محبت مادر / در دلم صفایی نیست

از بهار در قلبم / هیچ رد پایی نیست

 

منبع: کشور عشق


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:, | 23:17 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

یادش بخیر وقتی مریض میشدیم و پزشک ازمون میپرسید بیماریت چیه ؟ منتظر مادرمون میشدیم و همیشه جواب دادن رو به اون میسپردیم چرا که میدونستیم مادر همون احساسی رو داره که ما داریم حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکرد !!!
.
.
پدر جان
دکتر ها نیز مرا جواب کردند ؛ هیچکس علت بی خوابی ام را نفهمید …
هیچکس ندانست یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند !
.
.
مادر پیر شده و آشپزخانه از تنها شدن نگران است …
یقه پیراهن پدر هراسان به آخرین دکمه های بسته شده با دست او خیره شده اند …
فرشته مو سفید خانه مان کوله بارش را بسته …
امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت که وقتی وارد کلاس شدم و او میرفت گریه میکردم …
خواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟ اما نگفتم …
.
.
مجید (بهروز وثوقی) در فیلم سوته دلان :
حبیب : چرا نیومدی در دوکون ؟
مجید : امروز جمعه س ، تعطیلیه !
حبیب : امروز دوشنبه س ، خیلی داریم تا جمعه !!!
مجید : نخیییر ، تو اون تقویم که آقام اون سال خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعه س !
حبیب : اون تقویم باطله س !!!
مجید : واسه من جمعه جمعه آقامه ، شنبه شنبه آقامه ، خواه مرده خواه زنده …
.
.
پدرم/مادرم
میخواهم با اشکهایم گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه و در روز تولدت بر مزارت گذارم …
پدرم/مادرم
در این روز آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش ، هنوز باور ندارم که تو رفته ای ؛ هنوز دست احساس تو را حس میکنم چون تو زنده ای …
.
.
بهشت هم خشک سالیست !!!
این را دیشب از کف پای مادرم که ترک خورده بود فهمیدم …
.
.
مادر مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ، فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه …
.
.
اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر و مادر …

.
.
موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!
.
.
مادرها شبیه نخ تسبیح میمانند ، به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمیماند‏ !‏
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود …
.
.
مادر یعنی آرامش
پدر یعنی آسایش
خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …
.
.
بزرگترین دروغ همه مامان ها :
دیگه دوستت ندارم !
.
.
داشتم با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : نوشته دوست ، عشق ، محبت و چهار حرفیه … اتفاقا دو حرف اولشم دراومده یعنی ب و الف ! یه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابا ؛ با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه !!! گفت : ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم درمیاد … تو چشام اشک جمع شده بود که گفتم میدونم میشه بابا ولی اینجا نوشته چهار حرفی ولی تو که حرف نداری !
.
.
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود …
دردم گرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم !
.
.
مادرم
من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ، زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من …
.
.
نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای مـــــــــــــــادر …
.
.
مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود ، پسر به مادرش گفت : تو دومین زن زیبایی هستی که تو عمرم دیدم !
مادر پرسید : پس اولی کیست ؟
پسر جواب داد : خود تو وقتی که لبخند میزنی !
.
.
در رفاقت تنها مادرم برنده شد چون شیری که به من داد پس نگرفت‏‏ !
.
.
یک گوشه ازقلبم هست که همیشه فقط برای بابام میمونه ، همون جایی که خاطرات کودکی ام هنوز زنده اند حتی وقتی بزرگ میشم …
فرستنده : زهرا
.
.
ﭘﺪﺭ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ ﻣﻴﺒﻨﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻴﺰﻧﻪ …
.
.
کودک که بودم وقتی زمین میخوردم مادرم مرا میبوسید و تمام دردهایم از یادم میرفت …
دیروز زمین خوردم ولی دردم نیامد اما به جایش تمام بوسه های مادرم یادم آمد !
.
.
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ …
.
.
بی محبت مادر
یک قنات بی آبم
مثل راه بی مقصد
مثل عکس بی قابم
بی محبت مادر
از شکوفه ها دورم
یک کبوتر بی بال
یک چراغ بی نورم
بی محبت مادر
چون لبان بی لبخند
ساکتم و غمگینم
مثل بلبلی در بند
بی محبت مادر
در دلم صفایی نیست
از بهار در قلبم
هیچ ردپایی نیست
.

SMSkhor.IR
.
“ببخشید بابا ، نتونستم”
این جمله را پدر گفت و پیر شد …
.
.
مادر
روسری ات را بردار تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام …
.
.
مادرم پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه !
یادم نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد …
.
.
بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که تا دیروز درداتو میکشیده داره درد میکشه !
اون یه نفر مادره …
.
.
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره !
.
.
شناسنامه رو بی خیال !
محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
.
.
یادش بخیر
اوج زمستون
کوچه های برفی
سردی زمین
حس سرمای عجیب انگشتای پا
عجله برای رسیدن به خونه
ولی
گرمای خونه و مادری که بهار و زمستون نداشت …
.
.
غفلت کرده ای مادر
پشت این قلب عاشق ، فرزندت آرام آرام جان میسپارد و تو فراموش کردنت را به او نیاموخته بودی !
.
.
هیچ قهرمان ماراتنی به اندازه پدرم به دنبال نان ندویده است …
.
.
به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود دنیا را برای خود جهنم کردند !
به سلامتی مادرها …
.
.
مادرم
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …
.
.
بعضی وقتا دروغ خوبه !
به مادر کم طاقت باید دروغ گفت :
باید بهش بگی حالم خوبه
غذا خوبه
هوا خوبه
دلمون خوشه
وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه …
.
.
بدهکار مهربونی قلب یه زنم که از بچگی صدام کرده پسرم !
.
.
آدم ها وقتی کودکند میخواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند
وقتی که بزرگتر میشوند پول دارند اما وقت هدیه خریدن را ندارند
اما میرسد روزی که آدم ها پول دارند وقت هم دارند ولی دیگر مادر ندارند …‏‏
.
.
دلت که تنگ یک نفر باشد ، خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد …
تو دلت تنگ است ، دلت برای همان یک نفر تنگ است که تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمیشود ، هیچ چیز …
افسوس که بعضی آمدن ها دیگر فقط در خواب است

 

منبع اس ام اس خور


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:, | 23:8 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

2014-09-06 

  • قران داراي 114 سوره است
  • قران داراي  6236  ايه است
  • قران 114 بسم الله الرحمن الرحيم دارد
  • قران داراي 120 حزب ميباشد
  • قران 30 جز  دارد
  • قران 115 بسم الله دارد
  • 70بار نام قران در قران بكار رفته است
  • بزرگترين سوره قران بقره است
  • بهترين نوشيدني كه در قران به ان اشاره شده است شير ميباشد
  • كوچكترين سوره قران كوثر ميباشد
  • بهترين ايه  ايه  الكرسي است
  • ايه  282 سوره بقره بزرگترين ايه قران است
  • عظيم ترين ايات  بسم الله  الرحمن الرحيم ميباشد
  • بهترين خوردني كه در قران ذكر شده عسل ميباشد
  • منقورترين كار حلال نزد خداوند طلاق است
  • كوچكترين ايه قران  مدها متان  در سوره الرحمن  است
  • بهترين شب در قران  شب قدر است
  • بهترين ماه  در قران ماه رمضان  است
  • بهترين سوره قران  يسن است
  • سوره حمد  به مادر قران معروف است
  • سوره فجر به سوره امام حسين (  ع)  معروف است
  • سوره هاي اسرائ حديد  حشر  صف جمعه تغابن واعلي به مسبحات مشهورند
  • 86 سوره مكي و 28 سوره مدني است
  • سوره  يسن به قلب قران معروف است
  • سوره هاي سجده  فصلت  نجم وعلق سجده واجب دارند
  • سوره حمد به زبان بندگان نازل شده است
  • قران كريم در سوره حمدد خلاصه شده است
  • سوره توبه بسم الله الرحمن الرحيم  ندارد
  • سوره الرحمن به عروس قران  معروف است
  • سوره نمل دو بسم الله  الرحمن الرحيم دارد
  • تعداد 29سوره قران با حروف مقطعه اغاز ميشوند
  • سوره حمد دو مرتبه بر پيامبر اكرم ( ص)  نازل شده يكبار در مدينه و يكبار در مكه
  • در سوره هاي فلق و ناس به معوذتين معروفند
  • سوره عاديات  منسوب به حضرت علي(ع)  است
  • سوره  اسرا به  بني اسرائيل معروف است
  • 37سوره قران در جز  30 قرار دارند
  • سورهايي كه توصيه شده در نماز جمعه خوانده شود عبارتند از منافقون و جمعه
  • سوره اي كه در شان اهل البيت ( ع)  نازل شده  سوره دهر  است
  • سوره حجرات  سوره اخلاق و ادب است
  • داستان گوساله پرستي بني اسرائيل در سوره طه بيان شده است
  • ايه الكرسي در سوره بقره قرار دارد
  • ايه معروف و ان يكاد الذين كفروا... در سوره قلم قرار دارد
  • دعاي ربنا اتنافيالدنيا حسنه ...در سوره بقره ايه 201 ميباشد
  • در ايه 7 سوره احزاب نام پنج  تن از پيامبران اولوالعزم بيان شده است
  • ايه معروف امن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف اسو در سوره نمل ايه 62 ميباشد

برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 23:5 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

Quran and Child


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393برچسب:, | 22:44 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

مسلمانی ک صدای اذان رامیشنود ونماز را ادا نمیکند        پدرمن

مسلمانی ک اضافه خرجی میکند                                برادر من

مسلمانی ک از امام پیشتر ب رکوع میرود                      پسرمن

خانم مسلمان ک با امدن مهمان اعصاب خرابی میکند      مادرمن

مسلمانی ک بدون گفتن بسم الله شروع بغذا خوردن میکند  اولادمن

مسلمانی ک این حرفهارا ب دیگران برساند             دشمن من

مسلمانی ک خاموش بنشیند وب کسی چیزی نگوید        

 دوست من است

حالا شما مرا دوست میدارید یا دشمن؟

برگرفته از وب دوستمون:عاشقان مهدی       و     همسفر


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 6 شهريور 1393برچسب:, | 12:46 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

چشم، چشم، دو ابرو،

نگاه من به هر سو

پس چرا نیستی پیشم؟

نگاه خیس تو کو؟

گوش ، گوش، دو تا گوش             یه دست ، باز یه آغوش

بیابگیر قلبمو،

یادم تو را فراموش!

چوب ، چوب ، یه گردن ،

جایی نری تو بی من!

دق می کنم ، می میرم ،               اگه دور بشی از من!

دست ، دست ، دوتا پا ،

یاد تو مونده اینجا!

یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم، هیچ جا....!

من؟ من؟ .....              یه عاشق....!

همون مجنون سابق.....!

 

 

یه دل دارم خدا داره
 زمین داره ، هوا داره
 میون دریای غمش
 کشتی و نا خدا داره
یه دل دارم ترزک داره
 ترس و یقین و شکداره
 رو بام برفیش ، همیشه
یه دنیا بادبادک داره
یه دل دارم وفا داره
 یه طاقی از طلا داره
تو بهترین جاش یه دونه
 قصرو یه پادشا داره
یه دل دارم نگین داره
 هوا داره ، زمین داره
تو دریای پر از غمش
قایق و سرنشین داره
یه دل دارم غصه داره
قفلای سربسته داره
از اونا که میان می رن
یه عالمه قصه داره
یه دل دارم ، خیال داره
 عین پرنده ، بال داره
زخمیه اما زخماشم
تماشا داره ، فال داره
 یه دل دارم درد داره
زمستون سرد داره
 رنگ بهار و ندیده
خزونای زرد داره
 یه دل دارم شیشه داره
تبر داره ، تیشه داره
آرزوهایی که شاید
یه روزی وا می شه داره
یه دل دارم دعا داره
خوبی داره ، خطا داره
 خودش می گه تو این زمون
این دل کجا بها داره
یه دل دارم صدا داره
شادی که نه ، بلا داره
یه جاش کویری یه جاش ابر
 هر کدومو جدا داره
یه دل دارم جنن داره
سرخی رنگ خون داره
عاشقه و خودش می گه
هر چی داره از اون داره
یه دل دارم دونه داره
لاله داره پونه داره
طفلکی فهمدیه که یه
صاحب دیوونه داره
یه دل دارم دیدن داره
دیوونگیش چیدن داره
 جوریه حالش که فقط
یه دنیا پرسیدن داره
 یه دل دارم دریا داره
کویر داره ، صحرا داره
دنیای ما ، هیچه پیشش
 واسه خودش دنیا داره
 یه دل دارم ، بارون داره
لیلی داره ، مجنون داره
 ناخونده توش زیاد میاد
اون همیشه مهمون داره
 یه دل دارم سفر داره
 خنده براش ضرر داره
گوش ندادن به تپشش
خیلی جاها خطر داره
یه دل دارم ، اگر داره
رو همه چی اثر داره
 خودم تعجب می کنم
از همه چی خبر داره
یه دل دارم حباب داره
تشنه که می شم ، آب داره
گاهی یه چیزایی می گه
می گه بکن ، ثواب داره
یه دل دارم پری داره
ونوس و مشتری داره
زیر پاهای اسم اون
فراشای مرمری داره
یه دل دارم اسیر داره
کارش یه جایی گیر داره
برای خاطرات من
صندوقی از حریر داره
یه دل دارم ماه داره
بیراهه و راه داره
اندازه ی ابرای سرد
دردسر و آه داره
یه دل دارم آتیش داره
تو ابرا قوم و خویش داره
نه راه پس مونده براش
نه طفلی راه پیش داره
یه دل دارم رقیب داره
فراز داره ، نشیب داره
 با اینکه آدم نشده
 کلی درخت سیب داره
یه دل دارم که غم داره
یه عمره اونو کمداره
وقتی که رفته ، وقتی نیست
بی خود چرا بگم داره
یه دل دارم فقط دله
قایق عشقش تو گله
غروبا بیشتر می گیره
اما همیشه غافله
یه دل دارم اما می گه
غلط نوشتی ، ننویس
 تو خیلی وقته که دادیش
اونن که حالا پیش تو نیس
 راس می گه ، عاشقم دیگه
 عاشق و کلی بی حواس
 اصن یادم نبود که دل
پیش خودم نیست و کجاس
خلاصه که اون لغتی
 که یکیه با دو تا حرف
چیزیه که نداشتنش
بیشتر واست می کنه صرف
از ته دل ، نه ، نمی گم
 ولی اگر که دل نبود
 دروغ چرا ، تو دنیامون
 انقدر غم و مشکل نبود
 پیش روی دلم می گم
 توهین نباشه به دلا
خوش به حال بی خیالا
 خوشا به حال عاقلا

 

سوختم و آب شدم به پات
امروز و فردا نداره
خوشت میاد ببینی ، نه ؟
كشتن تماشا نداره
قهر می كنی ، ناز می كنی
ناز می كشم ، آشتی كنی
قصه كه نیس ، حقیقته
دروغ و دعوا نداره
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
دوره زمونه دوره ی حرفای عاشقانه نیست
صحبت پول و شهرته ، صحبتی از ترانه نیست
یه روز منو خواسته بودی ، یه روز خیلی خوب دور
امروز چه راحت نمی خوای ، من بد شدم بهانه نیست
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
اگه بفهمن عاشقی ، همه بهت بد می كنن
نسبت دیوونه می دن دست تو رو رد می كنن
اگه بخوای بجنگی با دستای شوم سرنوشت
با هر چی آدمك دارن ، راه تو رو سد می كنن
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
بفهمه عاشقش شدی هی با تو بازی می كنه
دیوونه ، آزار اونم با تو رو راضی می كنه ؟
رفتی كجا در می زنی ،اون خود یه رات نمی ده
غریبه جای اون باشه مهمون نوازی می كنه
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
كافیه چیزی بدونه ، كار تو دیگه مردنه
دیگه وظیفت اسمشو ، با صدتا جون آوردنه
یه بازی یك طرفس ، كه آخرش مشخصه
همیشه بازنده تویی ، سهم اونم كه بردنه
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
اگه بگی دوسش داری ، اون تو رو یادش نمی یاد
فرقی نداره كه چه قدر چه كم بدونه ، چه زیاد
باید هنرپیشه باشی تا نقشو خوب بازی كنی
 یعنی كه وانمود كنی یه جور ازش بدت بیاد
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
عاشق دیگه تو عصر ما هیچ جایی حرمت نداره
انگار كسی نمره ی خوب واسه شجاعت نداره
شاید یه جوری شده كه هیچ آدمی تو عصر ما
برای انتخاب شدن ، اصلا لیاقت نداره
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
رنگ گل دسته گلا ، فقط رز زرده همین
عاشق هر كس كه بشی عاقبتش درده همین
هر كی یه گمشده داره ، تمام دلخوشیش اینه
اگر یه روز معجزه شه ، اگر كه برگرده همین
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
زمونمون عوض شده ، دوره نفرینه و جنگ
 زیاد شدیم ، زیاد شده آدم بدرنگ و دو رنگ
 قلب كوچیك عاشقو با یه اشاره می شكنه
اون كسی كه دوسش داره ، با تیر كمون با چوب و سنگ
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
تا بدونه عاشقشی می ره و پیدا نمی شه
می گی می خوام ببینمت می گه نه حالا نمی شه
با هدیه ی تولدش می خوای یه جوری ببینیش
می خوای یه جوری بفرست ببخشید اما نمی شه
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
اگر كه حدسم بزنه نمی دونی چیكار كنی
عاشقی خب ، مگه می شه از عاشقی فرار كنی ؟
فكر می كنی اون بدونه خیلی كارت راحت تره
حتی تو رویاهات می خوای كه اونو بی قرار كنی
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
هر جوری كه بود چه خوب چه بد ، آروم شدی
 یه كم گذشت و دیدی كه مردی دیگه ، حروم شدی
 یه روزی چش وا می كنی كه خودتم نمی شناسی
فقط تو اینه می بینی آخرشه ، تموم شدی
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
تو عاشق كسی می شی كه عاشق غریبه هاس
گریه و زاری می كنی می گی امیدت به خداس
درسته اما اون كه تو شبا براش زار می زنی
راهش و كارش و دلش ، حسابی از شما جداس
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
خوش به حال معشوقایی كه بویی از قدیم دارن
تو اعتقادشون شگون ، برای یا كریم دارن
معشوقای زمون ما چون عاشقو بسوزونن
واسه دل اون طفلكی یه عالمه گریم دارن
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
ضرب المثل كاش راس بود و دلا به هم یه راهی داشت
اون كه واسه تو ماه شده ، ای كاش كه روی ماهی داشت
كاش عاشق بیچاره ای كه بی دلیل اسیر می شه
یه روز یه كاری كرده بود ، یه جرمی یه گناهی داشت
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
كاش واسه بیراهه ی دل ، یه جا یه راه چاره بود
كاش كه علاجش عین قبل ، دعا و استخاره بود
كاش واسه هر عاشقی كه شبا پی ستارشه
تو دنیا محض دلخوشی ، یك شب پر ستاره بود
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره
ای عاشقای بی گناه ، ما همه زرد و بی كسیم
تنهاییم عین آسمون ، آواره ایم عین نسیم
همه باید یاد بگیریم كه مثل مجنون بزرگ
عاشق هر كسی بشیم ، آخر بهش نمی رسیم
ضرب المثل دروغ می گه
 نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش می كنن
تو هیچ دلی جا نداره


باز آن احساس گنگ و آشنا

در دلم سیر  و سفر آغاز کرد

باز هم با دست‏های کودکی

سفره‏ی تنگ دلم را باز کرد


باز برگشتم به آن دوران دور

روزهای خوب و بازی‏های خوب

قصه‏های ساده‏ی مادر بزرگ

در هوای گرم  شب‏های جنوب


رختخوابی پهن، روی پشت‏بام

کوزه‏های خیس، با آب خنک

 بوی گندم بوی خوب کاهگل

آسمان باز و مهتاب خنک


از فراز تپه می‏آمد به گوش

زنگ دور و مبهم زنگوله‏ها

کوچه‏های روستا تنگ غروب

محو می‏شد در غبار گله‏ها


های و هوی کوچه‏های شیطنت

دست دادن با مترسک‏های باغ

حرف‏های آسمان و ریسمان

حرف‏های یک کلاغ و چل کلاغ


روزهای دسته‏گل دادن به آب

چیدن یک دسته گل از باغچه

جست‏وجوی عینک مادر بزرگ

توی گرد و خاک روی طاقچه


فصل خیش و فصل کشت و فصل کار

فصل خرمنجا و خرمن‏کوب بود

خواندن خط‏های در هم توی ماه

خواب‏های روی خرمن خوب بود


روزهای خرمن افشانی که بود

خوشه‏‏ها در باد می‏رقصید شاد

دانه‏های گندم و جو را ز کاه

پاک می‏کردیم با آهنگ باد


در دل شب‏های مهتابی که نور

مثل باران می‏چکید از آسمان

می‏کشیدیم از سر شب تا سحر

بارهای کاه را تا کاهدان


آسمان‏ها در مسیر کهکشان

ریزه‏های ماه را می‏ریختند

اسب‏ها از بارشان، در طول راه

ریزه‏های کاه را می‏ریختند

ریزهای کاه خطی می‏کشید

از سر خرمن به سوی کاهدان

کهکشانی دیده می‏شد در زمین

کهکشان دیگری در آسمان


توی خرمنجای خاکی کیف داشت

بازی پرتاب «توپ آتشی»

«دوز» بازی‏های بی‏دوز و کلک

جنگ با تیر و کمان‏های کشی


جنگ مردان مثل جنگ واقعی

جنگ با سنگ و تفنگ و چوب بود

جنگ ما مانند جنگ زرگری

گر چه پرآشوب، اما خوب بود


مرگ ما یک چشم بستن بود و بس

خون ما در جنگ‏ها بی‏رنگ بود

هفت تیر چوبی ما بی‏صدا

اسب‏های چوبی ما لنگ بود


آسیاهای قدیمی خوب بود

دوستی‏های صمیمی خوب بود

گر چه ماشین‏های ما کوکی نبود

باز «ماشین‏های سیمی» خوب بود


ظهرها بعد از شنا و خستگی

ماسه‏های نرم کارون کیف داشت

وقت بیماری که می‏رفتیم شهر

سینمای گنج قارون کیف داشت


روزها در کوچه‏های روستا

دیدن ملای مکتب ترس داشت

دیدن جن توی حمام خراب

دیدن یک سایه در شب ترس داشت


چشم‏ها، هول و هراس ثبت‏نام

دست‏ها، بوی کتاب تازه داشت

گر چه کیف ما پر از دلشوره بود

باز هم دلشوره‏ها اندازه داشت


باز باران با ترانه می‏گرفت

دفتر «تصمیم‏ کبری» خیس بود

خاله مرجان و خروس ساده‏اش

که پر و بالش سرا پا خیس بود


روزهای باد و باران و تگرگ

تیله بازی‏های ما با آسمان

تیله‏های شیشه‏ای از پشت بام

صاف، غل می‏خورد توی ناودان


بعضی از شب‏ها که مهمان داشتیم

گرم و روشن بود ایوان و اتاق

می‏نشستیم از سر شب تا سحر

فال حافظ بود و گرمای اجاق


«هفت بند» کهنه‏ی «کاکاعلی»

ناله‏اش مثل صدای آب بود

شاهنامه خوانی عامورضا

داستانش رستم و سهراب بود


یاد شربت‏های شیرین و خنک

توی ظهر داغ عاشورا به خیر

یاد آش نذری همسایه‏ها

روضه‏ها و نوحه‏خوانی‏ها به خیر


یاد ماه روزه و شب‏های قدر

یاد آن پیراهن مشکی به خیر

یاد آن افطارهای نیمه‏وقت،

روزه‏های کله گنجشکی به خیر!


قهرها و آشتی‏های قشنگ

با زبان آشنای زرگری

یک دوچرخه ، چند چشم منتظر

بعد از آن هم بوی چسب پنچری


چال می‏کردیم زیر یک درخت

لاشه‏ی گنجشک‏های مرده را

چینه می‏دادیم نزدیک اجاق

جوجه‏های زرد سرماخورده را


خواب می ‏رفتیم روی سبزه‏ها

سیر می‏کردیم توی آسمان

راه می‏رفتیم روی ابرها

تاب می ‏بستیم بر رنگین کمان . ..


ناگهان آن روزها را باد برد

روزهایی را گل می‏کاشتیم

روزهایی که کلاه باد را

از سرش با خنده بر می‏داشتیم


بال‏های کاغذی آتش گرفت

قصه‏های کودکی از یاد رفت

خاک بازی‏های ما را آب برد

بادبادک‏های ما بر باد رفت


آه، آیا می‏توان آغاز کرد

باز این راه به پایان برده را؟

می‏توان در کوچه‏ها احساس کرد،

باز بوی خاک باران خورده را؟


می‏توان یک بار دیگر باز هم

بال‏های کودکی را باز کرد؟

چشم‏ها را بست و بر بال خیال

تا تماشای خدا پرواز کرد؟ 

زنده یاد قیصر امین پور


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:, | 16:4 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

"دکتر علی شریعتی"

 پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی.
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی, شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!

سروده دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی

منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.
با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.
بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد

"سهراب سپهری"
اولیـــن روز دبستــــان
اولین روز دبستان بازگرد
کودکیها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن
شعر از : محمد علی حریری جهرمی(سایت علمی دانشجویان)

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:, | 16:2 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |
امام علی علیه السلام فرموده اند:

 

مَنْ وَثِقَ بِاَنَّ ما قَدَّرَ اللّه‏ُ لَهُ لَنْ يَفوتَهُ اسْتَراحَ قَلْبُهُ؛
 
هر كس اطمينان داشته باشد كه آنچه خداوند برايش تقدير كرده است به او مى ‏رسد، دلش آرام مى ‏گيرد.

تصنیف غررالحکم و دررالکلم  ص 104 ، ح1849

 

نكته: اگر آرام نيستيم...

 

از امام جعفر صادق علیه السلام روايت شده كه فرموده اند:

 

 اَلذُّنوبُ الَّتى تُغَيِّيرُ النِّعَمَ البَغىُ وَ الذُّنوبُ التَّى تورِثُ النَّدَمَ القَتلُ وَ الَّتى تُنزِلُ النِّقَمَ الظُّلمُ وَالَّتى تَهتِكُ السُّتورَ شُربُ الخَمرِ وَ الَّتى تَحبِسُ الرِّزقَ الزِّنا وَ الَّتى تُعَجِّلُ الفَناءَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ وَالَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ وَ تُظلِمُ الهَواءَ عُقوقُ الوالِدَينِ؛

علل الشرايع ج 2، ص 584 ، ح 27

گناهی كه نعمت ها را تغيير مى دهد، تجاوز به حقوق ديگران است.

گناهى كه پشيمانى مى آورد، قتل است.

گناهى كه گرفتارى ايجاد مى كند، ظلم است.

گناهى كه آبرو مى بَرد، شرابخوارى است.

گناهى كه جلوى روزى را مى گيرد، زناست.

گناهى كه مرگ را شتاب مى بخشد، قطع رابطه با خويشان است.

گناهى كه مانع استجابت دعا مى شود و زندگى را تيره و تار مى كند، نافرمانى از پدر مادر است.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه ‏السلام، قَالَ: «كَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا یَمْطُرُ  حَتّى یَبْتَلَّ رَأْسُهُ ‏وَلِحْیَتُهُ وَثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، الْكِنَّ الْكِنَّ ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ  ‏بِالْعَرْشِ

اصول کافی ج 8 ص 240 و وسائل الشیعه ج 8 ص 15

امام صادق «علیه السلام» می فرمایند:

  باران که شروع می شد، امیر المؤمنین علی «علیه السلام» زیر باران می ایستادند تا جایی که سر و ریش و لباسشان خیس می شد.

کسی عرض کرد: ای امیرالمومنین به سرپناهی بروید.

پاسخ فرمودند: این آبی است که از نزدیکی‌های عرش آمده است...

 

امام علی علیه السلام فرموده اند:

 

شيعتنا كالنّحل لو عرفوا ما في جوفها لأكلوها

شيعه و پيرو ما مانند زنبور عسل است، اگر بشناسند آنچه در درون آنست هر آينه آن را خواهند خورد

و فرموده اند:

شيعتنا كالأترجّة طيّب ريحها، حسن ظاهرها و باطنها

شيعه ما همچون ترنج است كه بوى آن خوش، ظاهر و باطنش نيكو مى ‏باشد.

غُرَرُالحِکَم و دُرَرُالکِلَم

نکته: اگر دوست داشتنی نیستیم...

 

امام صادق علیه السلام فرموده اند:

«الْوَقْتُ الَّذِی لَا یُرَدُّ فِیهِ الدُّعَاءُ هُوَ مَا بَیْنَ وَقْتِكُمْ فِی الظُّهْرِ إِلَى وَقْتِكُمْ فِی الْعَصْرِ».

بحارالأنوار، 90/347

 وقت و ساعتی كه دعا در آن رد نمی‏شود، ما بین وقت نماز ظهر تا وقت نماز عصر است.

 

أَنَّ النَّبِیَّ «صلی الله علیه ‏و‏آله» قَالَ مَرَّ أَخِی عِیسَى «علی ­نبینا وآله ­وعلیه ­السلام» بِمَدِینَةٍ وَ فِیهَا رَجُلٌ وَ امْرَأَةٌ یَتَصَایَحَانِ فَقَالَ مَا شَأْنُکُمَا قَالَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ هَذِهِ امْرَأَتِی وَ لَیْسَ بِهَا بَأْسٌ صَالِحَةٌ وَ لَکِنِّی أُحِبُّ فِرَاقَهَا قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَلَى کُلِّ حَالٍ مَا شَأْنُهَا قَالَ هِیَ خَلَقَةُ الْوَجْهِ مِنْ غَیْرِ کِبَرٍ قَالَ لَهَا یَا مَرْأَةُ أَ تُحِبِّینَ أَنْ یَعُودَ مَاءُ وَجْهِکِ طَرِیّاً قَالَتْ نَعَمْ قَالَ لَهَا إِذَا أَکَلْتِ فَإِیَّاکِ أَنْ تَشْبَعِینَ لِأَنَّ الطَّعَامَ إِذَا تَکَاثَرَ عَلَى الصَّدْرِ فَزَادَ فِی الْقَدْرِ ذَهَبَ مَاءُ الْوَجْهِ فَفَعَلَتْ ذَلِکَ فَعَادَ وَجْهُهَا طَرِیّاً

پیامبر اعظم «صلّی ‏اللَّه ‏علیه ‏و‏آله» فرمودند: برادرم عیسى «علی ‏نبینا‏ و‏آله ‏وعلیه ‏السّلام» به شهرى عبور نمود که در آن مرد و زنى‏ بر سر یکدیگر فریاد می ‏زدند،

حضرت به آن­ها فرمود: شما را چه می ‏شود، چرا فریاد می ‏کنید؟ آن مرد عرض کرد: اى پیامبر خدا، این همسر من است و هیچ بدى هم ندارد بلکه زنى است صالحه، ولى در عین حال دوست دارم از او جدا شوم.

حضرت عیسى «علی ‏نبینا‏ و‏آله ‏وعلیه ‏السّلام» فرمود: به هر حال بگو چه نقصى در او است که می ‏خواهى از وى جدا شوى؟

آن مرد عرضه داشت: بدون این که پیر شده باشد صورتش شکسته و فرسوده شده.

حضرت به آن زن فرمود: اى زن دوست دارى طراوت صورتت به تو برگردد؟

آن زن عرضه داشت: آرى.

حضرت فرمود: هر گاه غذا تناول می ‏کنى، پیش از سیر شدن از آن دست بکش زیرا طعام وقتى در شکم و معده زیاد شد، طراوت و نشاط صورت را می ‏برد. زن به این دستور عمل نمود، طراوت صورتش دوباره بازگشت.


 

از امام زین العابدین علیه السلام سؤال شد:

«ما بال المتهجدین باللیل من أحسن النّاس وجها؟» چرا شب زنده داران از همه مردم خوش سیماترند؟

فرمود:

«لأنّهم خلو باللّه فکساهم اللّه من نوره»؛ چون با خداوند خلوت می کنند، خدا نیز جامه ای از نور خویش بر آنان می پوشاند.

بحار، ج 87، ص 159

 

عن الامام ابی جعفر، فی قول الله (تتجافی جنوبهم عن المضاجع)  قال:

 

نزلت فی امیرالمؤمنین(ع) و اتباعه من شیعتنا ینامون فی اول اللیل، فاذا ذهب ثلثا اللیل، او ما شاء الله، فزعوا الی ربهم راغبین راهبین طامعین فی ما عنده.

امام باقر(ع) درباره ی فرموده ی خدا [در قرآن]( آنان که شب ها، پهلو از رختخواب، حرکت دهند.) فرمود:

آن، درباره ی امیرمؤمنان و پیروان او از شیعیان ما که اول شب را می خوابند و هنگامی که دو سوم شب، یا آن چه خدا خواست، گذشت، بلند می شوند و به درگاه پروردگارشان راز و نیاز و تضرع و زاری می کنند در حالی که مشتاق و ترسان اند و به آنچه پیش خداست امیدوارند، نازل شده است.

 

امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود:

 

یا هشام لو کان فی یدک جوزة و قال الناس لؤلؤة ما کان ینفعک و انت تعلم انها جوزة ولو کان فی یدک لؤلؤة و قال الناس انهاجوزة ما ضرک و انت تعلم انها لؤلؤء.

تحف العقول، بخش امام هفتم، ص 386. به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حوزه

ای هشام! اگر در دست تو دانه گردویی است ولی همه مردم آن را جواهر پنداشته اند این پندار، تو را سود نبخشد چون، می دانی که آنچه در دست تو است گردوئی بیش نیست. همچنین اگر درمیان مشت تو، جواهری باشد، لکن مردم آن را گردو قلمداد کرده اند در این صورت نیز این پندار، واقعیت را دگرگون نمی سازد و زیانی به تو نمی رسد.

 

 

حضرت علی علیه السلام فرموده اند:

 

قُوتُ الأجسام الطَّعامُ وقوتُ الأرواحِ الإطعامُ

نیروی تن آدمیان به غذا خوردن است و نیروی جانشان به غذا دادن

الدعوات ص 142 به نقل از کتاب مفاتیح الحیاة

 

برکت مهمان

 

پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم درباره برکت مهمان می فرمایند:

إِنَّ الضَّیْفَ إذَا جَاءَ فَنَزَلَ بِالْقَوْمِ جَاءَ بِرِزْقِهِ مَعَهُ مِنَ السَّمَاءِ، فَإِذَا أَکَلَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ بِنُزُولِهِ عَلَیْهِمْ؛

وسائل الشیعه، ج24، ص317.

هر گاه میهمان، بر گروهی از مردمان وارد شود، رزق و روزیش همراه او از آسمان فرود می آید و چون از غذای آنان بخورد، خداوند به میمنت ورود او، گناه آنان را ببخشد.

حدود مهمانی

همچنین درباره ی حدود مهمانی از ایشان نقل شده است:

اَلضَّیْفُ یُلْطَفُ لَیْلَتَیْنِ فَإِذَا کَانَتْ اللَّیْلَةُ الثَّالِثَةُ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ یَأْکُل مَا أَدْرَکَ؛

وسائل الشیعه، ج24، ص313.

با میهمان تا دو شب با ملاطفت [و به نحو ویژه] رفتار می شود و هر گاه شب سوم رسید، او از اهل خانه محسوب می شود و باید هر چه دید بخورد.

البته باید دانست که تواضع در برابر میهمان و احترام قائل شدن برای وی، نباید در حدی باشد که میزبان نعمتهای خداوند که برای پذیرایی آماده کرده است را ناچیز و بی مقدار بشمارد.

پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند:

کَفَی بِالْمَرْءِ إِثْماً أَنْ یَسْتَقِلَّ مَا یُقَرِّبُ إِلَی إِخْوَانِهِ وَ کَفَی بِالْقَوْمِ إِثْماً أَنْ یَسْتَقِلُّوا مَا یُقَرِّبُهُ إِلَیْهِمْ أَخُوهُم؛

وسائل الشیعه، ج24، ص276.

در گناه کاری انسان همین بس که آنچه را [برای پذیرایی] پیش برادرانش می برد، کم شمارد. و در گناه کاری جمیعت [میهمان] نیز همین بس که آنچه برادرشان برای پذیرایی از آنها می آورد، کم شمارند.

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:, | 14:54 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

 

2-
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
 شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

3-
تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.
 
4-
نصیحت  جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .

5-
نصیحت  جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.

6-
این کودکان فرزندان شما نی اند،
آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.

7-
شما چون کمانید که فرزندتان  همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در  دوردست نشیند.
پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.

8-
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.

9-
سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .
و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.

10-
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.

11-
حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.

12-
و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!.

13-
وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.

14-
هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.

15-
اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید  ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.

16-
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،
و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.

17-
کار تجسم عشق است.

18-
به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.

19-
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط . 

20-
کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.

21-
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:, | 13:58 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش

راه آسمان باز است ، پر بکش

او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟

اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .

.

.

.

خوشا آن بنده با عهد و پیوند / که دارد بازگشتی با خداوند

به کام خویش اگر چندی رود راه / چو باز آید نیاز آرد به درگاه . . .

.

.

.

اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی ، لبخند خداست به بنده اش

اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه ،  تمام مشکلاتو حل میکنه . . .

.

.

.

خدا تلفن ندارد ، اما من با او صحبت میکنم

فیسبوک ندارد ، اما من دوست او هستم

توییتر ندارد ،  اما من او را دنبال میکنم . . .

.

.

.

با خدا دعوا کردم باهم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوسم نداره

رفتم تو رختخواب چند قطره اشک ریختم و خوابم برد

صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه بارونی میومد . . .

.

.

.

تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم ، نه خوشی ها را

زیرا خوشی آن است که تو می خواهی

و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد . . .

.

.

.

نیایش یعضی از ما ادم ها با خدا

و درخواست از او برای حضور در زندگیمان

مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند

و…..

فرار می کنند

.

.

.

(راد اس ام اس)

زمانبندی خدا بی نظیر است ، نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود

 کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار ، اما ارزش انتظار را دارد . . .

.

.

.

جدیدترین اس ام اس ها با موضوع خداوند

یکی از فرق های انسان با خدا این است که انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند

ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند . . .

.

.

.

قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم

نهایت قهرش بین دو اذانه

دوباره صدام میکنه ، خدا عشق است . . .

.

 

متن کوتاه خداوند

دوست خدا بودن یونیفورم نمی خواهد ،  فقط یه دل پاک و زلال کافیست . . .

 

.

×××××××××××××<الله>×××××××××××××

اینو براتون فرستادم تا بندازین گردنتون تا همیشه نگهدارتون باش . . .

 

 

خدایا

 

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی

 

که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز . . .

 

.

 

.

 

.

 

خدایا

 

آنان که همه چیز دارند ،  مگر تو را

 

به سخره می گیرند آنانی را که هیچ ندارند ، مگر تو را . . .

 

(رابیدرانات تاگور)

 

.

 

.

 

.

 

 

 

مطالب جدید با موضوع خداوند

 

 

 

صدای باران زیبا ترین ترانه ی ” خداست “

 

که طنینش زندگی را برای ما زیبا تر می کند

 

نکند فقط به گل الوده ی کفش هایمان بیندیشیم . . .

 

.

 

.

 

.

 

یا رب گناه جمله جهان را به ما ببخش

 

ما را سپس به رحمت بی منتها ببخش

 

هر چند ما نه ایم سزاوار رحمتت

 

ما را بدانچه نیست سزاوار ما ببخش . . .

 

.

 

.

 

.

 

خدایا

 

از صبرت همین بس که داری مرا تحمل می‌کنی 

 

از بخششت همین بس که به من ناسپاس هم روزی می‌دهی . . .

 

.

 

.

 

.

 

وقتی خداوند از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت

 

از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم

 

که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم . . .

 

.

 

.

 

.

 

خدای مهربانم !

 

از امروز تمامی مشکلاتم را با مداد و نعمتهایم را با خودکار می نویسم !

 

می دانم که مشکلاتم را با پاک کن مهربانیت پاک خواهی کرد . . .

 

.

 

.

 

.

 

میشه ” خدا ” رو حس کرد تو لحظه‌های ساده

 

تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده

 

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره

 

هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره . . .

 

 

 

خدای من “بهشتی ” دارد، نزدیک ، زیبا ، بزرگ

و به گمانم “دوزخی ” دارد ، کوچک، بعید

 

و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را

 

گاهی به بهانه یک دعا . . .

 

.

 

.

 

.

 

متن زیبا در مورد خداوند

 

آرزو کن

 

گوشهای ” خدا ” پر است از آرزو و دستهایش پر از معجزه

 

شاید بزرگترین آرزوی تو کوچکترین معجزه ی ” خدا ” باشد . . .

 

.

 

.

 

.

 

یافته هایت را با باخته هایت مقایسه کن

 

 اگر ” خدا ” را یافتی هر چه باختی مهم نیست . . .

 

.

 

.

 

.

 

به ” خدا ” گفتم : تو را چگونه میتوانم ببینم , ” خدا ” گفت :

 

تو من را نخواهی دید اما کسی را برات گذاشتم که نیمی ازمن است

 

” مادر “

 

.

 

.

 

.

 

اس ام اس خداوند

 

دلم گرم خداوندیست که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه میریزد

 

چه بخشنده خدای عاشقی دارم  که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم

 

دلم گرم است ، میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم برایت من ، خدا را آرزو دارم . . .

 

.

 

.

 

.

 

خدایا

 

گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک

 

این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک

 

این منم که گاهی نزدیک می شوم و گاه دور . . .

 

.

 

.

 

.

 

پیامک خداوند

 

مواقع شادی ، ستایش “خدا”

 

مواقع سخت ، یافتن “خدا”

 

مواقع آرام ، پرستش “خدا”

 

مواقع دردناک ، اعتماد به “خدا”

 

و در تمامی مواقع تشکر از ” خدا ” را فراموش نکن . . .

 

.

 

.

 

.

 

پیامک با موضوع خداوند

 

خداوندا تو را سپاس

 

هر که به من میرسد بوی قفس میدهد

 

جز تو که پر میدهی تا بپرانی مرا . . .

 

.

 

.

 

.

 

 ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ می ﮐﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺸﺴﺘﻪ

 

ﻭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﺶ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ . . .

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:, | 19:59 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |



























































برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:, | 19:19 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

مردم اغلب بي انصاف, بي منطق و خود محورند.
ولي آنان را ببخش.

اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم مي کنند,
ولي مهربان باش .

اگر موفق باشي دوستانی دروغين ودشمنانی حقيقي خواهي يافت,
ولي موفق باش.

اگر شريف ودرستکار باشي فريبت مي دهند,
ولي شريف و درستکار باش .

آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اي شايد يک شبه ويران کنند,
ولي سازنده باش .

اگر به شادماني و آرامش دست يابي حسادت مي کنند,
ولي شادمان باش .

نيکي هاي درونت را فراموش مي کنند.
ولي نيکوکار باش .

 

بهترين هاي خود را به دنيا ببخش حتي اگر هيچ گاه کافي نباشد
ودر نهايت مي بيني

هر آنچه هست همواره ميان "تو و خداوند" است

نه ميان تو و مردم

 

 

 

پيش از اينها فكر ميكردم خدا

خانه اي دارد ميان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس وخشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج وبلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برق كوچكي از تاج او

هر ستاره پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او آسمان

نقش روي دامن او كهكشان

رعد و برق شب صداي خنده اش

سيل و طوفان نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او آفتاب

برق تيغ و خنجر او ماهتاب

هيچكس از جاي او آگاه نيست

هيچكس را در حضورش راه نيست

پيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان دور از زمين

بود اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده وزيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم از خود از خدا

از زمين، از آسمان،از ابرها

زود مي گفتند اين كار خداست

پرس و جو از كار او كاري خطاست

آب اگر خوردي ، عذابش آتش است

هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است

تا ببندي چشم ، كورت مي كند

تا شدي نزديك ،دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند

كج نهادي پاي، لنگت مي كند

تا خطا كردي عذابت مي كند

در ميان آتش آبت مي كند

با همين قصه دلم مشغول بود

خوابهايم پر ز ديو و غول بود

نيت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم همه از ترس بود

مثل از بر كردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

مثل تكليف رياضي سخت بود

*****

تا كه يكشب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه در يك روستا

خانه اي ديديم خوب و آشنا

زود پرسيدم پدر اينجا كجاست

گفت اينجا خانه خوب خداست!

گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند

گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند

با وضويي دست ورويي تازه كرد

با دل خود گفتگويي تازه كرد

گفتمش پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟

گفت آري خانه او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان وساده وبي كينه است

مثل نوري در دل آيينه است

مي توان با اين خدا پرواز كرد

سفره دل را برايش باز كرد

مي شود درباره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل ياران قديمي حرف زد

ميتوان مثل علف ها حرف زد

با زبان بي الفبا حرف زد

ميتوان درباره هر چيز گفت

مي شود شعري خيال انگيز گفت....

*****

تازه فهميدم خدايم اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست

دوستي از من به من نزديك تر

از رگ گردن به من نزديك تر….

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:, | 19:14 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |

 

یا رب مکن از لطف پریشان ما را / هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم / محتاج بغیر خود مگردان ما را . . .

 

 گفتگو با خدا

 

آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

پروردگارا
ببخش مرا که آنقدر حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

بارالها
تو نادیده میگیری
من هم نادیده میگیرم
تو خطاهایـم را
من عطاهایت را . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش
خواهی دید که ان لحظه هرگز نخواهد رسید . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد
که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
    گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

خدایا ، بر من این نعمت را ارزانی دار که :
بیشتر در پی تسلا دادن باشم تا تسلی یافتن
و بیشتر در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که
اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

شکسته های دلت را به بازارخدا ببر
خدا خود بهای شکسته دلان است . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
فقط محکم بنشین و شاد باش
خداوند در فکر دادن چیزبهتری به تو می باشد . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

اگر ذره بین نگاه قوی باشد
در تمام صفحه های ورق خورده ی زندگی اثر انگشت او دیده می شود
چه بچه گانه است که فکر می کنیم
همه اش را به تنهایی ، رنگ کرده ایم . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

برکت پروردگار مثل بارونه ، اگر خیس نمی شم ، جایم را عوض می کنم . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است
تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

خدایا دل مرا آنقدر صاف بگردان
تا قبل از پایین آمدن دستم دعایم مستجاب گردد . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

خدایا ، کمک کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

خود را ارزان نفروشیم
درفروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند
قیمت = خدا

 

 

گفتگو با خدا

 

خداوندا
از پاداش، معافم کن
از بخشش، نا امیدم کن
از بهشت، مایوسم کن
تا هرچه می کنم به سودای انعام تو نباشد . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور . . . ؟

 

 

گفتگو با خدا

 

خداوندا
اگر داشتن، ذلیل داشتنم میکند
ندارم کن
اگر کاشتن، اسیر چیدنم میکند
بیکارم کن

 

 

گفتگو با خدا

 

خــــدایا
همه از تو می خواهند ، بدهی
من از تو می خواهم ، بگیری
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب ?ما? را معرفی خواهد کرد!
ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

 

 

گفتگو با خدا

 

خدایا !
خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم
(با این همه گناه ومعصیت)
و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی
(با آن همه لطف ورحمت)
خدایا تو آنچنانی که من می خواهم
مرا نیز چنان کن که تومی خواهی

 

 

گفتگو با خدا

 

آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .

 

 

گفتگو با خدا

 

به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام، بی صدا، همیشگی . . .

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:, | 17:35 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


کد موزيک

!-- HTML Codes ramsarmusic.com --
کد شمارنده ی صفحه
فا تولز ، ابزار رایگان وبمسترشمارنده ی صفحه
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت